خبریجات -یارای نوشتن نداشت،دستانش با او همراهی نمی کردند.نفسش به شماره افتاده و دم و بازدم در سینه رنج دیده اش به سختی انجام می شد.پزشکان، امید بهبودی را از وی گرفته و تخم نابودی در دل شکسته اش کاشتند.
نویسنده ای صاحب سبک بود که با جادوی قلم، هر ساحری را مسحور سحر خویش می کرد.آخرین بازمانده از نسل نویسندگانی بود که نوشتن در نهادشان نهادینه شده و با قلم عشقبازی می کردند.
در آن روزگاران به آنان درجانویس می گفتند،زیرا آنچه را که اراده می کردند یا دیگران از آنان می خواستند،درجا نوشته و تحویل می دادند.هر صاحب نشریه ای آرزو داشت یکی از آنان را در کنار داشته باشد تا هم نگران صفحات خویش نباشد و هم مخاطب را از دست ندهد.
در روزگاری نه چندان دور،به اندازه انگشتان دو دست،این نویسندگان بی ریا و درجانویس در مطبوعات با قلم شان هنرنمایی می کردند.دیری نگذشت که تعدادشان به شدت تقلیل پیدا کرد و در نهایت یکی بیشتر از آنان باقی نماند.امروز آن یک نفر نیز در گوشه زندان به خاطر بدهی ناخواسته ای دارد در غربت جان می دهد!
وقتی به خاطر بدهی ناچیزی دستبند به دستانش زدند و در زندان افکندند،کسی به یاری اش نیامد،نه دولتمردی،نه صاحب نشریه ای،نه دوستان دشمن نما و نه حتی کسانی که سواد نوشتن را از او آموخته بودند!
وقتی خبر بیماری غیر قابل علاجش از زندان به بیرون درز کرد،همانانی که به او پشت کرده بودند،بیرون زندان انتظار می کشیدند تا اذن ورود به آنان دهند که مقابل دوربین های عکاسی و تصویربرداری ژست انسان دوستی به خود گرفته و عکس ها و فیلم ها را در فضای مجازی و غیر مجازی منتشر کرده و برای خویش کسب وجهه و شهرت کنند!
گوشه درمانگاه زندان روی تخت دراز کشیده و قلم در دست داشت.
رییس زندان به دیدارش آمد و گفت: جمعی از دولتمردان و دیگر افراد حاضر شده اند بدهکاری تو را پرداخت کنند که در آزادی و آن گونه که می خواهی بمیری.
نویسنده درجانویس،قلم را در دستانش محکم گرفت و روی به رییس زندان گرفت و گفت:هرگز به این قلم و شرافت خویش خیانت نکرده و نمی کنم.اکنون در اوج آزادی هستم و می خواهم در این آزادی آخرین نفس هایم را در سینه به بازی بگیرم.الان که در واپسین لحظات زندگی خویش قرار دارم،دوست ندارم و نمی پسندم لطف ریایی هیچ ریاکاری شامل حال خرابم شود.وصیت خویش را نوشته و شما را وصی خود قرار داده ام.
وظیفه شرعی،عرفی و انسانی دارید تا مو به مو به وصیتنامه ام عمل کنید.باید با من نیز مانند بقیه زندانیان فوت شده رفتار کنید،اما جنازه ام را به کسی یا جایی تحویل ندهید.مرا در سکوت و فقط توسط کارگران بهشت زهرا(س) بدرقه و در قطعه ای ناشناس و گوری بی نام و نشان دفع کنید تا در گمنامی خواب ابدی خویش را آغاز کنم،حتی شاخه گلی نیز روی مزارم مگذارید!
سیدرضااورنگ